سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:49 عصرجک
صاحب خانه:« آی کمک، کمک! دزد!»
دزد:« داد نزن بابا! کمک لازم نیست، من با خودم چند نفر آورده ام.»
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:48 عصرجک
اولی: «یک روز توپم را شوت کردم، رفت کره ماه، خورد توی سر یک نفر و برگشت.»
دومی: «عجب! پس آن توپی را که خورد توی سرم تو شوت کرده بودی؟»
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:47 عصرجک
اولی:«ببخشید شما روی صندلی من نشسته اید.»
دومی:«می توانی حرفت را ثابت کنی؟»
اولی:«بله!چون بستنی قیفی ام راروی آن جا گذاشته بودم.»
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:47 عصرجک
معلم:« سعید! دو تا حیوان دو زیست نام ببر.»
سعید:«قورباغه و برادرش.»
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:46 عصرجک
مردی بادکنک فروشی باز کرد، اما بعد ازمدتی ورشکست شد، چون بادکنک هایش را به شرط چاقو می فروخت.
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:46 عصرجک
معلم: وقتی می گوییم «دانش آموزان کلاس تکلیف های خود را با میل انجام می دهند.» «میل» در این جمله چه نوع کلمه ای است؟
دانش آموز:« اجازه! حرف اضافه.»
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:45 عصرجک
عکاس:«دوست دارید عکستان را چگونه بگیرم؟»
مشتری:«مجانی!»
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:44 عصرجک
شخصی ساعتش کار نمی کرد. رفت گشت، برایش کار پیدا کرد.
به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ