سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 1386 - پیام کوتاه های بامزه
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
یاهوی من
 RSS 
اوقات شرعی
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:34 عصرجک

ملا در اتاقش نشسته بود که مگسی مزاحم استراحتش می شود، مگس را می گیرد و یک بالش را می کند. مگس کمی می پرد دوباره مگس را می گیرد و بال دیگرش را هم می کند. او می گوید: بپر  ولی مگس نمی پرد. به خود می گوید: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنید گوش او کر می شود!



به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:33 عصرجک

ملا خود را از دست طلبکاران به مردن می زند، او را شستشو داده کفن می کنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان می برند تا دفن کنند اما تشییع کنندگان راه قبرستان را گم می کنند و هر چه می گردند موفق نمی شوند به یافتن راه، ملا که طاقت خنگی آن ها را نداشت از میان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!



به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:22 عصرجک

شخصی از ملا پرسید: می دانی جنگ چگونه اتفاق می افتد؟ ملا بلافاصله کشیده ای محکم در گوش آن مرد می زند و می گوید: اینطوری!



به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:21 عصرجک
شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی ۹ دینار به او می دهد، اما او اصرار می کند که ۱۰ دینار بدهد که عدد تمام باشد. در این وقت، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دینار را بده، قبول دارم.»
 

به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:20 عصرجک
پدر: «پسرم! هر وقت مرا عصبانی می کنی، یکی از موهایم سفید می شود.»
پسر:« حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ همه موهایش سفید است.»


به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:20 عصرجک
 ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.

 



به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:19 عصرجک
یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت  هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!

به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:18 عصرجک
مردی بدهی و قرض زیاد داشت رفت ماشین مدل بالا خرید! زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود؟ مرد گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم!!!

به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:18 عصرجک
اصغرآقا اواخر عمرش به زنش گفت : خانم جان بعد از رفتن من به من خیانت نکنی که استخوانهام تو گور بلرزه ! زنش هم گفت چشم. مدتی بعد مرد به خواب زنش آمد و گفت : تو اون دنیا به من می گن اصغر ویبره!

     غضنفر رفت مغازه وگفت ببخشید شما از اون کارت پستال ها دارید که نوشته : عزیزم تو تنها عشق من هستی؟ مغازه دار گفت بله داریم. غضنفر گفت پس 16 تا از اون کارتها رو محبت کنید!



      پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"



به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
سه شنبه 86 تیر 19 ساعت 4:16 عصرجک
به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟

به قلم: benzin4 نوشته شده است| بسم الله ( نظر)
<      1   2   3   4      >

درباره خودم
تابستان 1386 - پیام کوتاه های بامزه
benzin4
من در حال ساخت یک سری وبلاگ زنجیره ای هستم و خوشحال می شوم به من کمک کنید.
آرشیو یادداشت ها
تابستان 1386
لوگوی من
تابستان 1386 - پیام کوتاه های بامزه
آهنگ وبلاگ من
اشتراک در خبرنامه
 
جستجو در کل مطالب
 :جستجو

جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!